*0*0*0*0*0*0*0* تازگیا دارم با خودم فکر میکنم که،چقدر نامه های غمگین چقدر حرفهای ناامید کننده...چقدر گریه...بسه دیگه...چرا زاویه ی دیدمو عوض نکنم؟ میخوام به احساسی که بهش دارم افتخار کنم میخوام از اینکه دوسش دارم احساس شادی کنم خدا رو هم شاکرم که همچین کسیو دوست دارم و نه کس دیگه ای رو کسی رو دوست دارم که از نظر همه چیز بهترینه هیچ عیبی نمیتونه داشته باشه،خودش بی نقص ترین آدمه روی زمینه دیگه نمیخوام فکر اینکه چقدر ازم دوره منو به گریه بندازه اینو میدونم که هیچ وقت نمیتونه از قلبم بیرون بیاد؛همینطور اینم میدونم که پاک کردن خاطراتش محاله میخوام برای همیشه تو خاطراتم بمونه اما فقط میخوام از ذهنم بیرون بره فقط میخوام گاهی اوقات به یادش بیفتم اشکالی نداره که دلم براش تنگ میشه اشکالی نداره که فکر اینکه ماه ها نمیتونم نه ببینمش و نه صداشو بشنوم به گریه بندازتم اشکالی نداره که موقع نزدیک شدن بهش استرس میگیرم و از درون گرمای شدیدی رو حس میکنم اشکالی نداره که بازم هر شب دربارش مینویسم فقط همین به خاطر اینکه دیگه ازش دورم گریه نکنم همین به این که قلب من پیش اونه افتخار میکنم همین که از من خاطراتی تو ذهنش تا ابد میمونه همین که از من برای روز تولدش یادگاری داره و همین که اینو میدونم که هیچ وقت عشقش نمیتونه از قلبم فرار کنه...راضیم *0*0*0*0*0*0*0* Sepideh.MJ
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ببخشید اگر موقع نوشتن این نامه چشمانم خیسه ببخشید اگر دست خطم به زیبایی دست خط تو نیست ببخشید اگر صدایم به زیبایی صدای تو نیست بخشید اگر خودم دارم برایت این نامه را میخوانم ببخشید اگر مانند تمام عاشقهای دیگر وقتی حواست نیست این نامه را داخل کیفت نمی اندازم آخر میدانی،میترسم مبادا دستم برایت رو شود و تو بفهمی که من چقدر عاشقتم پس این نامه را خودم برایت میخوانم تا تو به احساسات پنهانی من پی نبری اصلا همین لحظه ای که دارم تک تک این حروف ها را برایت میخوانم،بدجور دلم آغوشت را میخواهد و کلمه ای به زبان نمی آورم آخر میترسم از آغوشم متنفر باشی درست مثل مواقعی که بیشتر از ۱۲ دقیقه و ۴۷ ثانیه در کنارت میمانم و از من متنفر میشوی آری من ثانیه به ثانیه در کنار تو بودن را حساب میکنم...درست از همان موقعی که برای پیش تو آمدن به بهانه های محکم نیازمند شدم چقدر درد آورست که هر ثانیه دلم برایت تنگ میشود آخر نشد یک روز بیاید و دل من برای آن لبخندها و غم عمیقی که در آن سیاهی چشمانت جا خشک کرده و موهای مشکی رنگی که با هر موج و گره یشان،آلت های موسیقی را از خود بیرون میریزند...تنگ نشود نمیدانی چقدر سخت است وقتی میخواهم تو را در خیالاتم در آغوش بگیرمت آخر اول باید خوب قدت را به خاطر بیاورم،سپس آن بازوهای تنومندت را تجسم کنم و حالت خود را با حالت تو وفق بدهم و دستانم را به زیر بازوان خیالیت بکنم و آنها را به دورت حلقه بزنم و سرم را بر روی شانه ای که نیست بگذارم وای از آن روزهایی که بدجور دلم همین آغوشهای خیالیت را بخواهد...این موقع ها آنقدر خودم را در آن آغوش خیالیت غرق میکنم که گردن و بازوانم درد میگیرند اما حیف که در آغوش خیالیت هیچ بوی خیالی ای هم نیست...زیرا بوی تو فقط در لحظه های با تو بودن قابل حس کردن هست راستی یک ببخشید را برایت جا گذاشته ام خواستم بگویم ببخشید اگر خالصانه دوستت دارم Sepideh.MJ
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.از گلورينا به ايرزاكسلام عزيزترينماز حال اين روزهايم بگذريمنياز دارم كه گذشته را مرور كنم... با توآنقدر فكرم مشغول گذشته هاست كه چيزي از اين روزها نميفهمم تا برايت تعريف كنمآخر هنوز يك چيز هايي در گذشته ام هست كه نميداني... يعني خودت نميخواستي كه بدانيتو ميدانستي كه يادآوري آن روزها چه سم خطرناكي ست براي منميخواهم برگردم به گذشتهآن روزها كه مادرم هركاري ميكرد جز مادري براي من و خواهر كوچكم! آن روزها كه پدرم اموالش را به جاي اينكه خرج تحصيل دخترانش بكند روي ميزهاي قمار از دست ميداد... آن روزها كه در خانه همسايه ها كار ميكردم تا مقداري پول به دست بياورم و زير بالشم پنهان كنم تا آنقدر زياد شود كه بتوانم با لرونا از آن خانه جهنمي فرار كنيم و براي خود خانه اي دست و پا كنيمآن روزها كه از شب تا صبح من و لرونا در اغوش هم ميلرزيديم و براي اينكه لرونا مظلوم و كوچكم نعره هاي پدر دائم الخمرمان را نشنود دستانم را روي گوشش ميگذاشتم كه البته فايده اي هم نداشتميخواهم برايت بگويم از روزهايي كه غذا براي خوردن نداشتيم و نه پدرمان خانه بود نه مادرماناز روزهايي كه سردمان بود و پدري نبود تا دخترانش را كه بر اثر سرما ميلرزيدند در اغوش بگيردلعنت به شبهايي كه مادرم با مرد غريبه به خانه مي آمد و صداي خنده شان تا صبح خنجر ميشد بر روح زخمي امچه شب هايي كه پدر و مادرم دعوا ميگرفتند و ركيك ترين حرفها از دهانشان خارج ميشدآن هم جلوي چشم ما... يك دختر ١٧ ساله و يك دختر ١٢ سالهلعنت به پدرم كه لرونا را فروخت! قماري را باخت و دخترش را باختان روز كه لرونا را بردند آنقدر گريه كردم كه بيهوش شدم... راجع به خواهر بخت برگشته ام بايد برايت بگويم... مفصل ميگويم! اما الان... واقعا از توان خارج است!بدبختي را ميبيني ايرزاك؟! هميشه محكم ماندم... تمام اين روزها نتوانست مرا از پاي دراورددرد دوري ات را ميبيني؟قوي تر از گذشته كثيف من است.... قوي تر و كشنده تراحساس ميكنم كم اورده امتو چه بودي كه مرهم شدي گذشته دردناكم را !؟تو چه هستي كه زخم شدي جان تازه التيام بخشيده شده ام را !؟ميدانم از درد و ناراحتي گفتن،اذيتت ميكند!من را هم اذيت ميكند... اما بايد بگويم... بالاخره بايد بدانيهمه ي درد هاي گذشته ام را بايد بشنوي و بفهمي درد دوري ات چقدر عميق است كه دارد منِ سخت جان را از پاي در مي اوردتو بايد همه چيز را بدانيمن گلوريناي بيزار از گذشته بايد گذشته ام را مو به مو به تو بگويم تا خودت قضاوت كني... خودت تصميم بگيري✴گلورينا✴*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۱۲
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. از گلورینا به ایرزاکسلام اخمو جانامروز اینجا هوا گرم و آفتابی استاز این هوا بیزارم! تعجب نکن... آن زمانی که این هوا را دوست داشتم تو در کنارم بودی! روزهای گرم میرفتیم در باغ مینشستیم حرف میزدیم و صدای خنده مان در کل عمارت میپیچید! الآن چه؟! من تنها هستم آن زمان دل من هم آفتابی بودالآن هواشناسی قلبم فقط باران اعلام میکند و چشم هایم اطاعتآسمان کارش باریدن است، باید شب و روز ببارد... مثل منواقعا نامه هایم به تو میرسد؟چطور میتوانی مقاومت کنی و جواب ندهی؟ اصلا نامه هایم را باز میکنی؟دلت برای شیطنت های کودکانه ام تنگ نمیشود؟اصلا دلی مانده که برایم تنگ شود؟ نکند این روزها کسی هست که به جای من لبخند بر روی لبت می آورد؟ نه اینطوری نمیشود... باید خبرت را داشته باشم... یا جواب نامه هایم را بده... یا خودم دست به کاری میزنمبی خبری سخت است! از همه ی وجودت بی خبر بمانی سخت است! مثل این است خدا بزرگترین نعمتش را به تو بدهد... طعم خوش داشتنش را بچشی و بعد ناگهان از تو پس بگیرنش... آن هم بی هوا ! بی کوچکترین آمادگی برای از دست دادنش... فکر کنم یک نوع مرگ باشدپس من مرگ را تجربه کرده ام! حتما که مرگ معنیش خوابیدن در تابوت و دفن شدن زیر خروار ها خاک نیستمثلا میتوانی روی تخت خودت بخوابی... روی خاک ها راه بروی اما مرده باشی... مثلا میشود روح از تنت برود اما جسمت زنده باشد و محکوم شوی به ادامه زندگی...زندگی عادی که نه ! زندگی نباتیمن گلورینا... محکوم شدم به زندگی بدون تواینجا زندگی نباتی استآنجا زندگی شیرین هست؟✴گلورینا✴ *.*.*.*.*.*.*.*.*.*. نوشته: نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۹
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم